
منابع و ماخذ تحقیق …،، أَناسِیَ، لِلْإِنْسانِ، الْجِنِّ
دسامبر 26, 2018 أَنِسْتُ بفلان، و قیل: إذا جاء اللیل اسْتَأْنَسَ کل وحشی، و استوحش کل إِنْسِیٍ.223
إِنْسُ: جماعت مردم، و آنها أَنَس اند، [میگویی]: رأیت بمکان کذا أَنَساً کثیرا، یعنی نَاس (مردم). و إِنْسِیُ القوس (کمان): آنچه به تو رو آورد، و الوحشی: آنچه از تو رو برگرداند. و إِنْسِیُ الْإِنْسَانِ: طرف سمت چپش و وحشیش: طرف سمت راستش، و دربارهی هر چیزی چنین است. و الِاسْتِئْنَاسُ و الْأُنْسُ و التَّأَنُّسُ یکی است، و قد أَنِسْتُ بفلان، و گفته شده است إذا جاء اللیل اسْتَأْنَسَ کل وحشی، و استوحش کل إِنْسِیٍ (اگر شب بیاید هر وحشیای انس می گیرد و هر انسانی وحشت میکند).
2- الأَنَسُ: جَمَاعَهُ النّاسِ، و هُمُ الإنِسُ. و الآنَاسُ: جَمَاعَهُ النّاسِ؛ و جَمْعُ الإنْسِ أیضاً- بمنزلَهِ إجْلٍ و آجَالٍ-. و قیل: سُمِّیَ الإنسانُ إنْسَاناً لظُهُورِهم و إدْراکِ البَصَرِ إیّاهم، و هو فِعْلَانٌ، و یُصَغَّرُ: أُنَیْسِیَانٌ و أُنَیْسِیَیْنٌ. و یقولون: هذه إنْسَانَهٌ للمَرْأهِ.224
أَنَسُ: جماعت مردم، و آنها انس هستند. و آنَاس: جماعت مردماند، و همچنین جمع إنْس است، به مانند إجْل و آجَال. و گفته شده است: انسان إنْسَاناً نامیده شده است به دلیل ظهورشان و اینکه چشم آنها را میبیند، و آن فِعْلَان است. و به صورت أُنَیْسِیَان و أُنَیْسِیَیْن تصغیر میشود. و به زن این إنْسَانَه است میگویند.
3- الإِنْسُ: البَشَرُ، الواحد إنْسِیٌ و أَنَسِیٌ أیضاً بالتحریک، و الجمع أَنَاسِیُ. و إنْ شئتَ جعلته إنساناً ثم جَمَعتَهُ أَنَاسِیَ، فتکون الیاء عوضاً من النون. و قال تعالى: وَ أَناسِیَ کَثِیراً. و کذلک الأَنَاسِیَهُ، مثل الصیارفه و الصیاقله.و یقال للمرأه أیضاً إنْسَانٌ، و لا یقال إنْسانهٌ، و العامّه تقوله.225
إِنْسُ: بشر، مفرد آن إنْسِیٌ و أَنَسِیٌ همچنین با حرکت، و جمع آن أَنَاسِیُ است. و و اگر خواستی آن را انسان قرار میدهی سپس آن را أَنَاسِیَ جمع میکنی، پس (ی) به جای (نون) میشود. و خداوند بلند مرتبه میفرماید: وَ أَناسِیَ کَثِیراً. و همچنین أَنَاسِیَهُ، مثل الصیارفه و الصیاقله. و همچنین به مرأه، انسان میگویند، و گفته نمیشود إنْسانهٌ، و عوام میگویند.
4- أنس:الهمزه و النون و السین أصلٌ واحد، و هو ظهورُ الشئ، و کلُّ شئٍ خالَفَ طریقه التوحُّش. قالوا: الإنْس خلاف الجِنّ، و سُمُّوا لظهورهم. یقال آنَسْتُ الشئ إذا رأیتَه. قال اللَّه تعالى: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً. و یقال:آنَسْتُ الشئَ إذا سمعتَه. و هذا مستعارٌ من الأوّل…و الأُنْس: أنْسُ الإنسانِ بالشئ إذا لم یسْتَوْحِشْ منه. و العرب تقول:کیف ابن إنْسِک؟ إِذا سأله عن نفسه. و یقال إنسان و إنسانان و أناسىُ. و إنسان العین: صَبِیّها الذى فى السَّواد.226
أنس اصل واحدی است و آن ظهور چیزی است، و هر چیزی که مخالف روش وحشیگری است. گفتهاند: إنْس خلاف الجن است، و برای ظهورشان چنین نامیده شدهاند. گفته میشود آنَسْتُ الشئ اگر دیدمش. خداوند بلند مرتبه فرمودهاست: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً. و گفته میشود: آنَسْتُ الشئَ اگر شنیدش. و این از اولی استعاره شده است… أُنْس: اُنس انسان به چیزی است اگر از آن وحشت نکند. و عرب میگوید: کیف ابن إنْسِک؟ اگر از خودش سوال کرد و گفته میشود إنسان و إنسانان و أناسىُ. و إنسان العین: مردمک در سیاهی چشم است.
5- الْإِنْسُ: خلاف الجن، و الْأُنْسُ: خلاف النفور، و الْإِنْسِیُ منسوب إلى الإنس یقال ذلک لمن کثر أنسه، و لکلّ ما یؤنس به…و جمع الإنس أَنَاسِیُ، قال اللّه تعالى: وَ أَناسِیَ کَثِیراً [الفرقان/ 49]…. و الْإِنْسَانُ قیل: سمّی بذلک لأنه خلق خلقه لا قوام له إلا بإنس بعضهم ببعض، و لهذا قیل:الإنسان مدنیّ بالطبع، من حیث لا قوام لبعضهم إلا ببعض، و لا یمکنه أن یقوم بجمیع أسبابه، و قیل: سمّی بذلک لأنه یأنس بکلّ ما یألفه، و قیل: هو إفعلان، و أصله: إنسیان، سمّی بذلک لأنه عهد اللّه إلیه فنسی.227
إِنْسُ: خلاف جن است و الْأُنْسُ: خلاف رمیدن است، و إِنْسی منسوب به إنس است گفته میشود آن به کسی که انسش بیشتر باشد، و به هر چیزی که به آن انس گیرد… و جمع إنس أَنَاسِیُ است، خداوند بلند مرتبه میفرماید: وَ أَناسِیَ کَثِیراً [الفرقان/ 49]….و انسان گفته شده است: به آن نامگذاری شده است چون به گونهای خلق شده است که هیچگونه قوامی ندارد مگر آنکه برخیشان به برخی دیگر اُنس داشته باشند، و به همین دلیل گفته شده است که انسان مدنی بالطبع (طبیعتا اجتماعی) است، زیرا برخی از آنها قوام ندارند مگر به برخی دیگر، و نمیتواند تمام نیازهای خودش را بر عهده بگیرد، و گفته شده است به آن نامیده شده است چون به هر چیزی که خو کند، مأنوس میشود، و گفته شده است آن إفعلان است و اصلش إنسیان است و به این نامیده شده است چون خداوند از او عهد گرفت پس او فراموش کرد.
6- أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّه: هو القرب مع الظهور بعنوان الاستیناس، فی مقابل النفور و الوحشه و البعد. و هذا المعنى محفوظ فی جمیع صیغ مشتقّاتها. و امّا ما ینفر فکالوحوش و الحیوان، و ما لا یظهر و لا یستأنس فکالجنّ. و أمّا الرؤیه و السماع: فلیس مفهومها مطلقّ الرؤیه و السماع بل بقید الاستیناس و الاختلاط. و کذلک الإنس و الإنسان: فبملاحظه أنسه
و اختلاطه، و هذا هو الفارق بین لفظ الإنسان و البشر و آدم. فباعتبار معنى الظهور فی مفهومها: تستعمل فی مقابل الجنّ: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ…، إِنْسٌ وَ لا جَانٌ …، ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ …، لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُ …، جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ …، وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ. و لم تستعمل کلمه البشر و لا آدم فی مقابل الجنّ أو الجانّ. … و الإنسان: أصله الإنس و هو اسم جنس زیدت فیه الالف و النون، فیدلّ على التشخّص و خصوصیّه زائده: إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ- 12/ 5. کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ- 59/ 16. وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا- 25/ 29. و الإنسىّ: منسوب الى الإنس یستعمل فی المفرد- فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا. و الأناسىّ: أصله الأناسین جمع انسان- أَنْعاماً وَ أَناسِیَ کَثِیراً. و الأناس: هو الإنس و قد یخفّف بحذف الهمزه- قُلْ أَعُوذُ بِرَبِ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ …، قَدْ عَلِمَ کُلُ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ …، یَوْمَ نَدْعُوا کُلَ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ- 17/ 71، إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ. و الإِینَاسُ: هو الإظهار و التقریب مع الانس: آنَسْتُ ناراً- 20/ 10. یدلّ على درک ظهور النار و قرب منها و الانس بها…. و أمّا القول بأنّ الإنسان مشتقّ من النسیان، أو أنّ الناس من النوس، أو أنّ الاستیناس بمعنى الاستیذان: فغیر صحیح.228
اصل یگانه در این ماده همان نزدیکی همراه با ظهور به عنوان مأنوس بودن است، در مقابل رمیدگی، وحشت و دوری است. و این معنا در همهی صیغههای مشتق آن محفوظ است. و اما آنچه که میرمد پس مانند درندگان و حیوانات، و آنچه که نه ظاهر میشود و نه انس میگیرد پس مانند جن است. و اما دیدن و شنیدن پس مفهومش مطلق دیدن و شنیدن نیست بلکه مشروط به این است که مأنوس بودن و اختلاط کردن باشد، و همچنین انس و انسان با در نظر گرفتن انس گرفتنش و اختلاطش است و این همان تفاوت بین لفظ انسان و بشر و آدم است. پس با اعتبار معنای ظهور در مفهومش در مقابل جن به کار میرود یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ …، إِنْسٌ وَ لا جَانٌ …، ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ …، لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُ …، جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ …، وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ. و نه کلمهی بشر و نه آدم در مقابل جنّ یا جانّ به کار برده نشده است…. و انسان: اصلش انس است و آن اسم جنسی است که (الف) و (نون) به آن افزوده شده است، پس بر تشخّص و یک ویژگی اضافی دلالت میکند: إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ- 12/ 5. کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ- 59/ 16. وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا- 25/ 29. إنسىّ: منسوب به انس است و در مفرد به کار میرود. و أناسی: اصلش أناسین جمع انسان است- أَنْعاماً وَ أَناسِیَ کَثِیراً. و أناس: همان انس است که با حذف همزه مخفف میشود. قُلْ أَعُوذُ بِرَبِ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ …، قَدْ عَلِمَ کُلُ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ …، یَوْمَ نَدْعُوا کُلَ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ- 17/ 71، إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ. و اِیناس اظهار و نزدیکی با انس است: آنَسْتُ ناراً- 20/ 10. که بر درک ظهور آتش و نزدیکیِ آن و اُنس به آن است… و اما این قول که انسان مشتق از نسیان است یا که ناس از نوس است یا استیناس به معنای استیذان است، پس صحیح نیست.
ج) نتیجهگیری
دربارهی ریشهی واژهی انسان دو نظر وجود دارد: یکی اینکه بر وزن إفعلان از مادهی نسی است و دیگر اینکه بر وزن فعلان از ماده أنس است. اکثر لغویان نظر دوم را پذیرفتهاند و در اینجا بر این اساس این واژه بررسی شده است. از نظر ابن فارس مادهی أنس به معنای ظهور چیزی، و چیزی است که مخالف روش وحشیگری است. از نظر مصطفوی این ماده به معنای نزدیکی همراه با ظهور به عنوان مأنوس بودن در مقابل رمیدگی، وحشت و دوری است. معنای واژهی انسان روشن است اما لغویان دو وجه برای تسمیهی آن ذکر کردهاند: 1. به دلیل ظهورشان و اینکه چشم آنها را میبیند. 2. چون به هر چیزی که خو کند، مأنوس میشود. 3. چون به گونهای خلق شده است که هیچگونه قوامی ندارد مگر آنکه برخیشان به برخی دیگر اُنس داشته باشند.
در مورد این واژه دو روایت متفاوت رسیده است: 1. خود انسان 2. مصداقی برای انسان که امام علی7 است. در نتیجه اقوال لغویان و روایات با هم سازگار است.
4-5. طعام
(فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (24))
“انسان باید به غذاى خویش (و آفرینش آن) بنگرد!”
الف) روایات
الشیخ المفید فی (الاختصاص): عن محمد بن الحسن، عن محمد بن الحسن الصفار، عن یعقوب بن یزید، عن ابن أبی عمیر، عن زید الشحام، عن أبی جعفر (علیه السلام)، فی قوله تعالى: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ، قال: «علمه الذی یأخذه عمن یأخذه».229
…زید شحام از امام باقر7 در مورد سخن خداوند فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (عبس- 24)، گفت: از ایشان پرسیدم که غذایش چیست؟ ایشان فرمودند: علم وی است که آن را فرا میگیرد، از چه کسی آن را فرا میگیرد.
ب) اقوال لغویان
1- الطَّعَامُ: ما یؤکل، و ربما خُصَ بالطَّ
عَامِ البُرّ.230
طعام: آنچه که خورده میشود، و گاهی طعام به گندم اختصاص داده میشود.
2- الطاء و العین و المیم أصل مطَّرد منقاسٌ فى تذوُّقِ الشّىء. یقال طَعِمْت الشىء طَعْما. و الطَّعام هو المأکول. و کان بعضُ أهلِ اللُّغه یقول: الطَّعام هو البُرُّ خاصّه، و ذکر حدیث أبى سعید: «کُنّا نُخرِج صدقهَ الفِطر على عهد رسول اللَّه9، صاعاً مِن طعامٍ أو صاعا من کذا».ثم یُحمَل على باب الطعام استعارهً ما لیس من باب التذوُّق، فیقال: استطعَمَنِى فلان الحدیثَ، إذا أرادکَ على أن تحدِّثه.231
طعم اصل عام قیاسی در چشیدن چیزی است. گفته میشود طَعِمْت الشىء طَعْما. و طَعام همان خوراکی است. و برخی از اهل لغت میگفتند: طعام فقط همان گندم است، و حدیث ابو سعید آورده است: «زکات فطره را در زمان رسول خدا میپرداختیم، پیمانهای از غذا یا پیمانهای از چیزی». سپس آنچه که از باب چشیدن نیست، بر باب خوراکی به صورت استعاره حمل میشود، پس گفته میشود: استطعَمَنِى فلان الحدیثَ، اگر از تو خواست که او را تحدیث کنی.
3- الطَّعْمُ: تناول الغذاء، و یسمّى ما یتناول منه طَعْمٌ و