
منابع مقاله درباره اختلالات روانی
فوریه 6, 2019
اینجا فقط تکه های از پایان نامه به صورت رندم (تصادفی) درج می شود که هنگام انتقال از فایل ورد ممکن است باعث به هم ریختگی شود و یا عکس ها ، نمودار ها و جداول درج نشوند.
برای دانلود متن کامل پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه ، پروپوزال ،سمینار مقطع کارشناسی ، ارشد و دکتری در موضوعات مختلف با فرمت ورد می توانید به سایت 77u.ir مراجعه نمایید
رشته روانشناسی و علوم تربیتی همه موضوعات و گرایش ها :روانشناسی بالینی ، تربیتی ، صنعتی سازمانی ،آموزش و پرورش، کودکاناستثنائی،روانسنجی، تکنولوژی آموزشی ، مدیریت آموزشی ، برنامه ریزی درسی ، زیست روانشناسی ، روانشناسی رشد
در این سایت مجموعه بسیار بزرگی از مقالات و پایان نامه ها با منابع و ماخذ کامل درج شده که قسمتی از آنها به صورت رایگان و بقیه برای فروش و دانلود درج شده اند
یافتهها بازتاب عملی بیمارگونه و بخصوص است. معهذا این امکان هست که برخی ازمردم نسبت به اختلال اضطرابی یک حساسیت بیولوژیک نسبت به پیدایش این عاطفه آسیبپذیری بیشتری دارند. (اتکینسون و همکاران 200)
2-3-3. دیدگاه های نظری درباره روانشناختی اضطراب
اگر همه متخصصان در مورد شناسایی و توصیف پارهای از تجلیات اضطراب در خلال توافق دارند و اگر همه آنها میپذیرند که شدت اضطراب در کودکان بسیار متغیر است اما بین آنها درباره اهمیت و موقع اضطراب در تحول کودک، اختلافنظر وجود دارد. در این قلمرو میتوان دو قطب افراطی را از یکدیگر متمایز کرد(آژوریاگرا، مارسلی 1982).
در یک قطب مدافعان (اضطراب به منزله یک پاسخ) قرار دارند که اضطراب را واکنشی نسبت به یک خطر یک ناراحتی یا یک تهدید برونی که تعادل درونی را به مخاطره میاندازد، تلقی میکنند. و در قطب دیگر نظریهپردازان قرار میگیرند که اضطراب را یک داده سرشتی میدانند. هر مؤلفی که به نظریهپردازی درباره اضطراب دست زده الزاماً از یکی از این مواضع دفاع کرده است و ما در اینجا اختصاراً به بررسی نظر پارهای از مؤلفان میپردازیم:
2-3-4. نظریههای اضطراب
2-3-4-1. زیگموند فروید
فروید در دو نوبت به تدوین نظریه اضطراب پرداخته است. بار اول در نخستین آثارش، اضطراب را نتیجه مستقیم سرکوبگری داشته است. این مکانیزم براساس بیرون راندن تجسم کشانندهای به خارج از میدان هشیاری موجب میشود که بخشی از لیبیدو به کار گرفته نشود و همین بخش است که بلافاصله تبدیل به اضطراب میگردد.( اضطراب نوروزی یک محصول لیبیدو است، همچنانکه سرکه محصول شراب است)(فروید 1905). بعنوان مثال، اضطراب جدائی در سالهای اول زندگی را میتوان براساس این نظریه تبیین کرد، چه فقدان تجسم مادر موجبات درگیری کودک را با نیروئی روانی که نمیداند آن را چگونه سرمایهگذاری یا چگونه برونریزی کند فراهم میآورد. از دست دادن موضوع یا از دست دادن امکان سرمایهگذاری لیبیدوئی به چنین اضطرابی منجر میگردد. بطور کلی این نخستین موضعگیری فروید، مبتنی بر این اصل است که هنگامی که سیستم عصبی در مقابل مبارزه با تحریک بسیار شدید ناتوان است، اضطراب متجلی میشود . در سال 1926 ، فروید نظریه اضطراب خود را بازنگری میکند و اینبار( سرکوبگری) را مبنای اضطراب نمیداند بلکه آن را بمنزله نتیجه اضطراب تلقی میکند( فروید 1926). در واقع هنگامی که یک تجسم کشانندهای، خطرناک، تهدید کننده یا گنهکارانه شود به ایجاد در سطح( من) منتهی میگردد و آنوقت سرکوبگری وارد میدان میشود . چنین اضطرابی یک( اضطراب خودمختار) نیست بلکه اضطراب به منزله( علامت محرک) است که پیشرفت سازش و تحولیافتگی پراهمیتی را در کودک نشان میدهد. در اینجا با اضطراب از دستدادن موضوع سروکار نداریم بلکه با اضطرابی مواجه هستیم که ترس از دست دادن عشق موضوع به ایجاد آن میانجامد ، نکتهای که توانایی پیشبینی کننده جدیدی را در کودک برجسته میسازد. از این پس هدف اضطراب این است که کودک در مقابل خطرات بالقوهای که به جدائیهای احتمالی وابستهاند هشدار دهد.
2-3-4-2. ملانیکلاین
کلاین نظریه خود را درباره اضطراب بصورتی که کاملاً مستقل از نظریه فروید بنا کرده است و غالباً در آثارش بر تفاوتهای بنیادی که موضعگیری وی را از موضعگیری فروید متمایز میکنند تأکید کرده است. وی معتقد است که تعارض بین کشاننده زندگی وکلاین ، برای درک اضطراب باید به غریزه مرگ یعنی مفهوم پرخاشگری متوسل شد(کلاین 1948). و در حالیکه فروید آشکارا مفهومی را که بر اساس آن ترس از مرگ تشکیل دهنده اضطراب نخستین است مردود میشمارد و بر این باور است که چنین ترسی اکتسابی است و دیرتر متجلی میگردد( فروید 1926) کلاین اظهار میکند که برپایه مشاهدات تحلیلی خود توانسته است به این نکته دست یابد که ترس از دستدادن زندگی در ناهشیار وجود دارد و این ترس به منزله واکنشی نسبت به غریزه مرگ است . بدین ترتیب وی خطری را که فعالیت درونی غریزه مرگ بوجود میآید نخستین علت اضطراب میداند( کلاین 1948).
بطور کلی ، از دیدگاه کلاین نیروهای درونی مبتنی بر غریزه مرگ و پرخاشگری بزرگترین خطراتی هستند که ارگانیزم را از آغاز تولد ، تهدید میکند و چون به هنگام جدائی از مادر این نیروها آزاد میگردند بنابراین میتوان اضطراب جدایی را به منزله واکنشی در مقابل ویرانگری دورنی تلقی کرد. با در نظر گرفتن تمایزی که فروید بین اضطراب یعنی( اضطراب ناشی از خطر شناخته شده برونی) و اضطراب نوروزی( که اضطرابی که از یک خطر ناشناخته درونی برمیخیزد) ایجاد میکند، کلاین میگوید که این دو نوع اضطراب در ترسی که کودک به مناسبت( از دست دادن مادر) احساس میکند مشارکت دارند. و بدین ترتیب اضطراب عینی را مولد( وابستگی کامل به مادر بمنظور ارضای نیاز وتقلیل ساختن مادر بوسیله برانگیختگیهای آزارگرانه یا خطر چنین تخریبی تلقی میکند) تصوراتی که این احساس ترس را ایجاد میکند که ( مادر هرگز باز نخواهد گشت) (کلاین 1984).
آنچه بخصوص موضع کلاین را از موضع فروید متمایز میکند این است که کودک شیرخوار هیچ موقعیت مخاطرهآمیزی را که دارای علل بیرونی است، بمنزله خطری که فقط برونی شناخته شده است، احساس نمیکند . بعبارت دیگر هر دو منبع اضطراب از آغاز وجود دارند و دائماً بر یکدیگر اثر میکند و (حتی اگر موضوعهائی که مولد اضطراب هستند ، برونی تلقی گردند ، براساس (درون فکنی) بصورت ویرانگرهائی درونی درمیآیند و ترس از تخریب درونی را تقویت میکنند).
2-3-4-3. آنا فروید
این مؤلف به متمایز کردن اضطراب واقعی ، اضطراب کشانندهای و اضطراب فرامنی پرداخته است. بمن
ظور سوبندی در برابر ریختهای مختلف اضطراب(من) منظومهای از مکانیزمهای دفاعی را بکار میاندازد دفاعی را به کار میاندازد و در موارد تحول بهنجار به انعطاف و شیوههای گوناگون به آغاز متوسل میشود. در آثاری که بین سالهای 1965 و تا 1972 منتشر کرده آنافروید شکلهای مختلف اضطراب، در خلال نخستین سالهای زندگی را توصیف کرده است. وی معتقد است که هر شکل از اضطراب، مشخصکننده مرحله خاصی از تحول رابطه موضوعی است. توالی این شکلها بدین ترتیب است:
ترس ابتدایی از بینرفتن، اضطراب جدایی، اضطراب اختگی،ترس از دست دادن محبت، اضطراب گنهکاری، اضطراب جدایی( مانند ترس از بین رفتن، مردن از گرسنگی، ترس از تنهایی و ناتوانی) مشخص کننده نخستین مرحله رابطه موضوعی است، مرحلهای که با صفت( همزیستی) متمایز میگردد و در آن(وحدت زیستشناختی زوج مادر کودک مشاهده میشود. بعبارت دیگر(خوددوستداری) مادر به کودک گسترش مییابد و کودک نیز مادرش را در جهان خود دوستدارانه خود میگنجاند).
در جریان مراحل بعدی افزون بر اضطراب جدائی، شکلهای دیگر اضطراب متجلی میگردند. بعنوان مثال مرحله سوم که بمنزله( دوام شیء) توصیف شده براساس ترس از دست دادن( عشق موضوع) مشخص شده است. درخلال سالهای بعد ، برجاماندن اضطراب جدائی شدید میتواند ناشی از تثبیت در مرحله همزیستی باشد، ترس مفرط مبتنی بر از دست دادن رابطه عاطفی ، ممکن است ناشی از اشتباهات والدین در زمینه انضباط یاحساسیت مفرط( من) کودک در خلال مرحله( دوام شیء) باشد . آنافروید از تأثیرات احتمالی
رویدادهائی که در سالهای بعد ممکن است حادث گردد سخنی به میان نمیآورد (فیست و فیست، 2005، ترجمه سید محمدی).
اضطراب اختگی به مرحله احلیلی وابسته است اضطراب ناشی از قدرت کشانندهها در مرحله ادیپی و به هنگام بلوغ مشاهده میشود و بالاخره اضطراب فرامنی که سرچشمه یک اضطراب اخلاقی است در نوجوانان و بزرگسالان دیده میشود . بطور کلی ، براساس نظر آنافروید سطح اضطراب خیالبافانه کودک با درجه تحولیافتگی وی مطابقت دارد و بعنوان مثال از اضطراب از دست دادن( موضوع) اضطراب از دست دادن( عشق موضوع) و سپس به اضطراب اختگی و … میگذرد.
2-3-4-4. هارتمن، کریس و لومنشتاین
پارهای از مؤلفان بر مفهوم از همپاشیدگی که میتواند مبنای درونی یا برونی داشته باشد تأکید میکنند و در هر دو مورد شدت تهدید شدگی را بر ماهیت اضطراب حاکم میدانند: تهدیدی شدید که به منزله علامت محرک هشدار دهندهای( اضطراب به منزله علامت محرک) عمل میکنند و اضطراب خودمختار فقط هنگامی ظاهر میشود که کنش علامت محرک با شکست روبرو شود( کریس، 1950).
چنین درماندگیهائی ، خواه با ترس از دست دادن موضوع عشق مرتبط باشند (و نهایتاً عشق موضوع) خواه از ترس اختگی یا ترس از هشیار شدن را به همراه داشته باشد ، همواره گذشته را از نو زنده می کند. دلمشغولی اصلی این مؤلفان در این است که نظریه خود درباره اضطراب را درچارچوب نظریه کلی(روانشناسی من) گنجانده و به همین دلیل است که متمایزکردن خطر محرومیت از موضوع عشق را از خطر از دست دادن عشق موضوع، بسیار مهم تلقی میکنند. بر اساس ایجاد چنین تمایزی ، خطر از دست دادن موضوع عشق را فقط با نیازهای اتکائی( یا نیازهای جسمانی) مرتبط دانسته و آن را با موضوع مورد علاقه خاصی وابسته نمیدانند. در حالیکه بالعکس، بر این باورند که تحول رابطه با یک موضوع مورد علاقه دوام دارو مشخص (موضوعی که به سختی توان جانشینی برای آن یافت) ، همزمان با تحول تا مکان مقابله با خطر از دست دادن عشق موضوع، حاصل میشود و ( معرف گاهی قاطع در تحول» من« است).
2-3-4-5. رنهاشپیتز
مانند بسیاری از روانتحلیلگران اشپیتز نیز به منظور بیان رابطه کودک و مادر به نظریه کشاننده ثانوی میپیوندد و موضوع فرویدی( اضطراب به منزله علامت محرک) را برای تبیین اضطراب جدائی میپذیرد و سپس نظریه آسیبدیدگی ناشی از خود دوستی را عنوان میکند اشپیتز پس از آنکه دیدگاه خاص خود درباره تحول رابطه موضوعی را بیان میکند میگوید:» جریان سه ماهه سوم سال اول زندگی است که برای نخستین بار موضوعهای واقعی متجلی میگردند در این هنگام آنها واجد یک چهرهاند اما هنوز کنش خود را بعنوان بخش تشکیل دهنده» من« کودک حفظ کردهاند. دراین سن است که از دست دادن موضوع معادل تقلیل» من« است که وخامت آن به اندازه وخامت از دست دادن بخشی از بدن محفوظ میگردد و واکنشی به همراه دارد که به همان اندازه پراهمیت است« (اشپیتز،1950) بدین ترتیب اشپیتز هشدار دهنده اضطراب و بر وابستگی آن با یادگیری و پیشبینی تأکید میکند و به وضوح مشاهده میشود که در نظام وی اضطراب بمنزله علامت محرکی است که هدف آن پیشگیری از خطر آسیبدیدگی ناشی از خود دوستداری است. بنابراین میتوان نظریه وی را بمنزله شکلگیری جدیدی از نظریه فروید( اضطراب بمنزله علامت محرک) تلقی کرد چون در این نظریه موقعیت آسیبدیدگی که باید از آن اجتناب شود موقعیتی است که خود دوستداری را به خطر میاندازد.
2-3-4-6. هری استاک سالیوان
سالیوان هر اضطراب را تابع رابطه کودک با مادر و اشخاصی که برای وی معنادار هستند میداند و در این میان نقشی اساسی برای یادگیری قائل است وی معتقد است که اضطراب نتیجه بازخورد مادر است:» هنگامی که مادر تأیید میکند کودک خرسند است و در غیر اینصورت مضطرب میگردد« (سالیوان 1955). با آنکه سالیوان بر نیاز( نیاز به تماس) و ( نی
از به محبت) بسیار تأکید میکند اما بنظر نمیرسد که جدائی از موضوع عشق را فیالنفسه برانگیزاننده اضطراب بشمار میآورد بلکه در نظام وی اضطراب همواره به فرآیندهای تربیتی در مورد کودک اعمال میشوند وابسته است و محدود یا محروم کردن وی از جهت یعنی تنبیهی که از سوی غالب مادران بکار میرود یکی از منابع اصلی اضطراب در کودک بشمار میآید. اما باید بر این نکته تأکید گردد که سالیوان تأثیر تربیتی والدین در ایجاد اضطراب را فقط تأثیری هشیار نمیداند بلکه معتقد است که اضطراب کودک میتواند از بازخوردهای ناهشیار والدین نیز ناشی شود بازخوردهای ناهوشیارانه واکنشهائی که وخامت آنها گاهی به مراتی بیشتراز تأیید یک رفتار مصمّم و هشیارانه است.
2-3-4-7. جان بالبی
اضطراب در نظام بالبی یک واکنش نخستین و غیر قابل تقلیل به چیزی دیگر است و از جدائی و قطع رابطه دلبستگی بین مادر و کودک ناشی میگردد. بالبی بر این نکته تأکید میکند که ویژگیهای بنیادی شخصیت ویژگیهائی هستند که در طول زمان گسترش مییابند و میتوانند به منزله طیفی از راه های ممکن تحول این مفهوم در اصل توسط ودینگتن در قلمرو جنینشناسی بکارگرفته شده است مورد نظر قرارداده شوند و این نکته که کدام راه دنبال خواهد شد( راههائی که در آغاز به روی همه باز هستند)، به عوامل متعددی وابسته است. پارهای از این عوامل دیگر به آسانی تمیز داده میشوند چه تأثیرات آنها تا سالهای دوردست زندگی منعکس میگردند و دربین متغیرهایی که تأثیرات عمیقی بر تحول شخصیت دارند ازتأثیر مادر آغاز میشوند تجربهای که در جریان سالهای کودکی و نوجوانی در چارچوب روابط با والدین ادامه مییابد و موجب میشود که کودک بتواند به بناکردن الگوهای عملیاتی نائل گردد ، الگوهائی که پیشبینی رفتار چهرههای درآمیخته با دلبستگی نسبت به وی را در موقعیتهای مختلف ممکن میسازند و مبنای همه امیدها و همه طرحهای فرد را در طول زندگی تشکیل میدهند (بالبی،1960)
تجربههای جدایی از چهرههای دلبستگی، صرف نظر از کوتاه بودن یا طولانی بودن مدت جدایی و تجربههای ازدست دادن یا تهدیدهای جدایی یا رهاشدگی ، همگی در منحرف کردن تحول از راهی که در درون مرزهای بهینه قراردارد بسوی راهی که در بیرون از این مرزها واقع است مشارکت دارند. خوشبختانه، اینگونه انحرافها همواره شدید و دوامدار و مکرراند و در نتیجه بازگشت به مسیر اصلی را مشکل و گاهی غیر ممکن میگردانند( بالبی،1973) معهذا بالبی خاطر نشان میسازد که جدائی ، تهدید به جدایی و از دست دادن موضوع عشق ، تنها عواملی نیستند که انحراف از خط بهینه را به دنبال دارد بلکه بسیاری از محدودیتها و نارسائیهایی که در مراقبتهای والدین مشاهده میشوند واجد تأثیر مشابهی هستند. همچنین انحرافها میتوانند به دنبال هر حادثه زندگی که موجب تنش یا بحران میشود قرار میگیرد بخصوص اگر بر فردی اثر کنند که تحول نایافته است.
2-3-5. سن بروز و شیوع اختلال اضطراب
اختلال اضطراب سومین اختلال شایع روانی بعد از افسردگیها و سوء مصرف الکل است. به طور کلی هراسهای شایعترین اختلال طبقه اختلالات اضطرابی هستند. در درمانگاههای سرپایی میزان اضطراب بین 10٪ تا 20٪ افراد مبتلا به اختلال اضطرابی است (ویتچین و دیگران 1999).
مطالعه همه گیرشناسی و اجتماعی، میزان شیوع اختلال را در همه سنین در همه دورههای زندگی بین 4 تا 13٪ در جمعیت کلی گزارش کردهاند (ملسون و مارچ 2000) در راهنمای تشخیصی آماری اختلالات روانی، 1994 سن شروع آن را از 10 تا 20 سالگی ذکر کردهاند، سیر آن را اغلب پیوسته و مدت زمان متوسط آن 20 سال و بهبودی آن به خودی خود غیرمحتمل است.
پژوهشها نشان میدهد که تنها یک چهارم مبتلایان بهبود مییابند. ضمن آنکه میزان بهبودی در بیمارانی که دارای تحصیلات بالاتر، سن شروع بالاتر و دیگر اختلالات توأم روانی نیستند بیشتتر است. شیوع این اختلال در زنان بیش از مردان است (سلیگمن و روزنمان،1976)
2-3-6. بحران اضطراب در نوجوانی
به ندرت اتفاق میافتد که در خلال فرایند نوجوانی، بحرانهای اضطراب مشاهده نشود. گواهی این اضطراب به طور ناگهانی و زمانی به صورت تدریجی ظاهر میشود، گاهی فراگیر است و زمانی به احساس مبهم و پراکندهای محدود میگردد. گاهی هفتهها طول میکشد و زمانی بالعکس ما فقط در خلال چند ساعت پایان میپذیرد، اما صرف نظر از چگونگی بروز، شدت و مدت آن، اضطراب یک احساس بنیادی است که کمتر نوجوانی با آن بیگانه است (دادستان، 1378).
نوجوانی که دچار اضطراب حاد است احساس ترس ناگهانی بر او چیره میشود ما گویی قرار است برایش حادثه بدی رخ دهد. ممکن است بیقرار و ناآرام شود، به سادگی از جا بپرد و علایم جسمانی مثل تهوع، سردرد، سرگیجه و استفراغ در او ظاهر شود. فراحنای توجه و حواسش منحرف میشود. اختلال در خواب معمول است، ممکن است نتواند به راحتی به خواب رود، در خواب هم بیقرار است و به طور کلی دچار کم خوابی است و زیاد غلت میخورد و گاهی هم کابوس میبیند و در خواب راه