مطالعات فرهنگی، مطالعات فمینیستی و جامعهشناسی
یکی از اصلیترین تأثیراتی که فمینیستها بر مطالعهی فرهنگ گذاشتهاند، فهم این مساله بوده که همهچیز جنسیتی است؛ جنسیت تنها لایهای از معنا نیست، بلکه در مرکزیت ساخت و تشکیل اصل معنا قرار دارد. بنابراین فمینیستها به جای آنکه فقط به واردکردنِ زنان به مطالعات فرهنگی بسنده کنند، به این نکته نیز توجه نمودند که چگونه فرهنگ اساسا جنسیتی است.
مطالعات فرهنگیِ کاربردی، از نظر روشی با مطالعات فمینیستی اشتراکات فراوانی دارد. روش سنتیِ جامعهشناسی، مشاهدهگری خارجی را در نظر میگیرد و تصورش از افراد مورد مطالعه (موضوعات) موانع غیرقابل اعتمادی در راه کشف حقیقت است. صاحبنظران فمینیست این سوالات را مطرح نمودند: آیا میتوان ارتباطی غیراستثمارگرانه با افراد مورد مطالعه برقرار ساخت؟ با تفسیری که خود این افراد از زندگیشان ارائه میکنند، چه میتوان کرد؟ چگونه میتوان فرآیند تحقیق را به گونهای بنانهاد که انسجام آنچه افراد به ما میگویند، حفظ گردد؟ در مورد باورِ مارکسیستیِ آگاهیِ کاذب که نگاهِ معمولِ جامعهشناس به افراد مورد مطالعه را تشدید میکند، چه باید کرد؟ (مراجعه کنید به: اَکِر ، باری و اِسوِلد، 1996؛ فونو و کوک، 1991؛ گُرلیک، 1996؛ هاردینگ و هینتیکا، 1983؛ کِریگِر، 1991؛ اُکلی، 1981؛ رِینهارت، 1992؛ رابرتز، 1981؛ اِسمیت، 1996؛ اِستِیسی، 1988) بسیاری از اندیشمندان فمینیست از مضامین تئوری زمینهای[1] و ساخت اجتماعی واقعیت (برگر و لاکمن، 1966؛ گلاسر و اشتراوس، 1973) بهره گرفتند تا روشهای انعطافپذیر پژوهشی و برقراری ارتباط شخصی با افراد مورد مطالعه را توجیه نمایند. صاحبنظران فمینیست نیز همچون اندیشمندان مطالعات فرهنگی، دغدغهشان فاصلهی باریکتر از مویِ میان شریکجرمبودن[2] و مقاومت کردن است. همچنین هر دو گروه در مورد پیونددادنِ نظریه و عمل تأمل میکنند و سعی بر آن دارند که هر دوگانه را برای افراد غیرآکادمیک ملموستر سازند. (مراجعه نمایید به نوشتههای گاتفرید، 1996) این کنکاشگریها اصالتا جامعهشناختی هستند.
در واقع، مطالعات فرهنگی ریشه در جامعهشناسی دارد و از نوادگانِ چندزبانهی مارکسیسم، نظریهی وبر، مکتب فرانکفورت، کنش متقابل نمادین، روششناسی مردمنگارانه، ارتباطات و مطالعات نقادانهی رسانه محسوب میشود. از مفهومسازی هنری به عنوان محصول فرهنگی گرفته (بِکِر، 1982؛ گریسوُلد، 1986؛ وولف، 1981) تا بررسی ساخت اجتماعیِ هویت (بلومر، 1981؛ گافمن، 1959؛ گِرودین و لیندلوف، 1996)؛ از نظریهی کلان زیرساختها و روساختها گرفته (ویلیامز، 1967) تا ساختارشکنی از رفتار افراد و گروهها در سطح خُرد (گارفینکل، 1968) و تا تحلیل گفتگو (فیشر، 1993؛ میشلِر، 1986؛ مورمَن، 1988؛ ریسمَن، 1990)، ریشههای جامعهشناختیِ مطالعات فرهنگی قابل مشاهده است.
مطالعات فمینیستیِ جنسیت، همچون مطالعات فرهنگی، ممکن است به عنوان رقیبِ جریان اصلی جامعهشناسیِ اثباتگرایانه در نظر گرفته شود؛ از نظریهی انتخاب منطقی گرفته (بدین معنا که افراد در تمام تصمیم-گیریهایشان، سود و زیان را در نظر میگیرند) تا پژوهش کاربرد و لذت (که به دنبال توضیح تأثیر رسانه بر مصرفکنندگان است). سونیا لیوینگستون بر این باور است که در شرایطِ حال حاضر که پژوهشگران مطالعات فرهنگی (یا مطالعات نقادانهی رسانه) مجددا بر مسالهی دریافت متمرکز شدهاند و اثباتگرایان –طرفداران سابق کاربردها و لذتها- تصمیم گرفتهاند که دوباره ادعاهای علتومعلولی را مورد توجه قرار دهند، ممکن است جداییای که تا کنون بین روش کمی و کیفی در مطالعات جامعهشناختی رسانه وجود داشته، برطرف گردد. کَتز (1980) مطالعات رسانه را «در جابهجای دائمی بین مفاهیمِ قدرت رسانه و قدرت مخاطب» میداند. با این وجود، عملکرد رسانه را نمیتوان به این دوگانهی ساده تقلیل داد؛ نظارت اجتماعی و ابزار آن، اقتصاد سیاسی و جزئیات متنی همگی حائز اهمیت هستند و باید به شمار آیند. مفهوم «الماس فرهنگیِ[3]» وِندی گریسوُلد (1987و 1994) یک مدل مناسب برای تفکر درباره فرهنگ ارائه میدهد. چهار اِلِمانِ اساسی که برای فهم کامل فرهنگ مورد نیازند در چهار کنج الماس جای دارند: دنیای اجتماعی، سازنده، دریافتکننده و اُبژهی فرهنگی (موضوع فرهنگی) به طوریکه تمام این کنجها با یکدیگر در ارتباط هستند.
از دیدگاه مؤلفین، مفیدترین روش در مطالعات فرهنگی این است که پدیدهی فرهنگی در بسترِ اجتماعیِ خود در نظر گرفته شود و از طریق انواع رهیافتهای منتقدانه –از تاریخنگاری گرفته تا روانکاوی و مردمنگاری- و با توجه به تمامی متغیرها –از نژاد، طبقه و جنسیت گرفته تا ملّیت، سن و هویت جنسی- مورد تحلیل قرار گیرد. در عین آنکه جامعیت، بینرشتهایبودن و کیفیتِ بالای اکثر کارهای مطالعات فرهنگیِ فمینیستی الهامبخش است، اما این سوال را نیز برمیانگیزد که ما افراد عادی[4] تا چه حد قادریم از انجام این همه کار مطالعاتی به خوبی برآییم. با وجود اینکه انجام چنین کارهای زمینهای بسیار دشوار است، اما برای آنکه تحلیلهای ما تحقیقهایی سازنده در مورد سیاستهای زندگی روزمره باشد و فقط خوانشهایی سرگرمکننده از «مقاومت» ارائه ندهد، انجام آنها ضروری است.
[1] grounded theory
[2] complicity
[3] cultural diamond
[4] mere mortals

