
اختلالات روان تنی (عوامل روانشناختی مؤثر بر وضعیت طبی)، تاریخچه، مفاهیم، رویکردها ونظریات
روان وتن وارتباط بین آنها در سراسر تاریخ بشر مورد بحث وگفتگو بوده است و گرچه از دیر باز نظریه پردازان برسرحل وفصل این مسأله که ارجحیت با روان است یا ماده وتن به توافقی نرسیده اند، اما با این حال امروزه اغلب دست اندر کاران فعالیتهای علمیبرآنند که آدمییک واحد«روانی-اجتماعی-جسمانی»است ولازم است برای شناخت اویک کل یک پارچه را در نظر آورد.این اعتقاد نسبت به پیوستگی و یکپارچگی روان وتن واثر آنها بر همدیگر،موجب ظهور رشته جدیدی در پزشکی به نام سایکوسوماتیک یا روان تنی گردید که در چهار دهه گذشته مقام وجایگاه ویژه ومستقلی در بین رشتههای تخصصی پزشکی برای خود باز کرده است بر اساس دیدگاههای مختلف تعاریف فراوان وگوناگونی برای بیماریها ی روان تنی ارائه شده است وفراوانی این تعاریف وسعت میدان عمل این رشته تخصصی رانیز نشان میدهدیکی از تعاریف جامعی که چشم انداز روشنی ازبیماریهای روان تنی بدست میدهد تعریف پرفسور ریس[1] است که میگوید: بیماریهای روان تنی گروهی ازبیماریها هستند که عوامل عاطفی وهیجانی نقشی اساسی در علت شناسی آنها بازی میکنند وبه عبارت دیگر،گرچه این گونه اختلالات به صورت ضایعات جسمانی ظاهر میشوند ولی عوامل هیجانی یکی از عوامل اصلی ایجادکننده آنها میباشند(طریقتی،1376).
بر اساس ِتعریف انجمن روانپزشکان آمریکا(DSM) بیماریهای روان تنی عبارت است از«تحریکها و عوامل محیطی حادی که با اثرات روانی خود به طور موقت سبب شروع یا تشدید حالات جسمانی بشوند چنانکه این حالات جسمانی یا همراه با ضایعات پاتولوژیکی مشخص وقابل مشاهده ای (مثل زخم معده) باشند ویا در پی یک فرایند پاتوفیزیولوژیکال قرار گیرند(مثل چاقی،لاغری،استفراغ)».(کاپلان وسادوک،1382).
2-6-1- تاریخچه
این عقیده که حالتهای روانی میتواند بر کنشهای بدن انسان تأثیر بگذارد،حرف تازه ای نیست. قرنها پیش متفکرانی چون افلاطون،بقراط وآ.جالینوس بر اثر ذهن بر بدن اشاره نموده اند.در عصر جدید دکارت از دوگانه انگاری[2] حمایت کرد و بین عقل که” جوهره ی متفکر” وماده که “جوهره ی غیر متفکر”نامیده میشوند، به وضوح تمایز قائل شد(دکارت[3]،1956؛ویلسون[4]،1978).
بنیامین راش[5](1813-1745) از وحدت تن وروان طرفدارای کرد ومعتقد بود که از لحاظ مذهبی تمایز میان ذهن وبدن مناسب است.در فرانسه پیر فلورانس[6] به تشریح اجزای بدن کبوتر پرداخت وتأثیرات روانشناختی متعاقب آن را مشاهده نمود. اودریافت که اعمال ادراک، فهم مطالب،حافظه واراده در مغز انجام میگیرد و مخچه به ایجاد هماهنگی در حرکات میپردازد،بدین سان،ارتباط میان حافظه، درک مطلب وکنشهای دستگاه عصبی یه اثبات رسید. مرحله بعد این نتیجه گیری بود که روانشناسی وفیزیولوژ ی دونظام مکمل ومرتبط با یکدیگرند (فلورانس،1824).
در سال 1860 فخنر[7] آلمانی کتابی تحت عنوان” عناصر فیزیک روانی[8]“را منتشر کرد.وی معتقد بود که پل ارتباطی فیزیکی وروانی را پیدا کرده است.همه حرکات به دنیای مادی تعلق دارند واحساسات به دنیای ذهن. در سال 1925 شوارتز[9] منتخب آثاری را منتشر کرد که از نمود وحدت جسم – ذهن طرفداری میکرد. این کتاب بر نیاز دخالت نقش عوامل روانشناختی درهمه بیماریها ودرمانهای طبی تأکید میکرد.در سال 1943 فلاندرز دنبار[10] بررسی جامعی از متون اختلالات روان تنی منتشر نمود وبراین باور تأکید داشت که روان وتن دوجنبه از یک بیان واحدند. جامعه امریکایی روان تنی در سال 1993 تأسیس شد. در همین سال اولین شماره مجله روان تنی حاوی یک عبارت مقدماتی با این مضمون بود:هدف[مجله] مطالعه ارتباطات درونی جنبه روانشناختی وفیزیولوژیکی کنشهای طبیعی وغیر طبیعی بدن وبه دنبال آن ادغام درمان جسمیوروانی است( لیپوفسکی[11]،1985).
این جمله حیطه طب روان تنی را هم به عنوان یک علم وهم به عنوان یک کار بالینی در بر گرفته و همچنین بر رویکردی وحدت گرا در طبقه بندی ذهن – جسم تاکید میکند(ولمن،1988)
در سال 1935، آکادمیطب روان تنی تأسیس گشت وبه ترویج مفهوم اختلالات روان تنی در همه حوزههای علم پزشکی اقدام کرد وهمزمان رهبران روانکاوی به تحقیق روی علائم روان تنی مبادرت کردند(الکساندر،1950 ؛الکساندر وفلگ[12]،1965؛آلکساندر،فرانچ وپولاک[13]،1968).
طب روان تنی بعنوان حوزه ای در بررسی بیماریهای جسمیناشی از اختلالات هیجانی، مرهون رشد روانکاوی بود. فروید[14] (1905،1953) علت شناسی بیماری هیستری را به هر دوعامل روانی وجسمیمربوط میدانست.فنیکل[15] (1945) میان اختلالات تبدیلی نوروزهای عضوی تمایز قائل شد. اومعتقد بود نوروزهای عضوی به عدم تناسب کنشهای فیزیولوژیک مربوط است واختلالات تبدیلی انعکاسی از تمایلات ناخوداگاه هستند. یکی از چهرههای اصلی در زمینه طب روان تنی در50 سال اخیر “آلکساندر” (1960)بود.در واقع رویکرد روان تنی به بیماری،همراه با نام وی به ذهن متبادر میشود (آلکساندر،1950؛ولمن،1984،1988).
2-6-2- نظریه ها و رویکردهای روان تنی
2-6-2-1- نظریه آلکساندر
نظریه آلکساندر یک رویکرد روانکاوی است که بر چند فرض اساسی استوار است:
الف)فرایندهای روان شناختی بایستی در معرض پذیرش علمیمرسوم در فرایندهای فیزیولوژیک قرار گیرند. بنابراین، به جای آنکه در قالب اصطلاحاتی کلی مانند”اضطراب یا تنیدگی” به هیجانات اشاره شود،بایستی به تعریف محتوای واقعی وروانشناختی آنها پرداخت تابعدبتوان از طریق روشهای پیشرفته تر روانشناسی پویا به مطالعه آن پرداخت وبا پاسخهای جسمیهمبسته نمود.
ب)فرایندهای روانشناختی بطور زیر بنایی از فرایندهای دیگر موجود زنده متفاوت نیست.درعین حال این فرایندها فیزیولوژیک هستند وتنها به این لحاظ که ذهناً ادراک شده واز طریق کلامیوغیر کلامیقابل انتقال هستند، از فرآیندهای دیگر بدن متفاوتند.بنابراین میتوان از طریق آن دسته از روشهای روان شناختی که در آنها ارتباط کلامیاصل اول است،به بررسی آنها پرداخت.فرایندهای جسمیبه طور مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر محرکات روان شناختی اند، زیرا کل موجود زنده از واحدی تشکیل شده که تمامیاجزای آن بطور مستقیم یاغیر مستقیم با جایگاه فرایندهای روانشناختی یعنی بالاترین مرکز تلقین دستگاه عصبی(مغز) در ارتباط است. بنابراین،میتوان رویکرد روان تنی را در اکثر پدیده ها یی که در موجود زنده روی میدهد به کار گرفت.
ج)هر کجا که ممکن است باید مشاهدات روان شناختی بوسیله روشهای عینی واستاندارد با معادلات فیزیولوژیک همبسته گردد.
د)بعضی تعاملات روانی –فیزیولوژیک را بر اساس الگوی روان تنی وبعضی دیگر را بر اساس الگوی تنی-روانی بهتر میتوان بررسی نمود.برای مثال،تأثیر الکل بر نحوه ی تفکر به الگویی تنی_روانی نیاز دارد. این گفته بدین معنی نیست که آنها اساساً دورویکرد مجزا هستند، چرا که سرخوشی یا سوگ ناشی از عوامل روان شناختی وهمچنین سرخوشی یا سوگ ناشی از مصرف الکل با عوارض جانبی خاص خود همراه هستند. این دوالگو،یعنی تنی –روانی یا روانی –تنی،صرفاً جهت اتخاذ یک رویکرد روان شناختی هستند که بنابر پدیدۀ خاص تحت بررسی تعیین میشوند (آلکساندر،1950 ؛ولمن،1984 ).
2-6-2-2- رویکرد عصبی –فیزیولوژیکی،کنن وسلیه [16]
به عقیده بعضی از محققین علائم تبدیلی توسط دستگاه عصبی مرکزی[17] ایجاد میشود،در صورتی که علائم روان تنی معمولاً از طریق دستگاه عصبی مرکزی خود کار وغدد درون ریز بوجود میآیند.به عقیده کنن(1920) حیوانات بوسیله ترشح غددوهمچنین تغییراتی درآهنگ عضلانی، دستگاههای قلبی- عروقی ومعدی-روده ای به درد وترس،گرسنگی وخشم واکنش نشان میدهند، که همگی تحت کنترل دستگاه عصبی خودمختار هستند. برطبق نظریه «تعادل حیاتی»کنن، تحریک دستگاه عصبی مرکزی که با افزایش آدرنالین همراه است باعث واکنش اضطراری در موجود زنده میشود.کنن به مکانیزمهای به هم پیوسته ای اشاره میکند که موجود زنده به وسیلۀ آنان تعادل پویای خویش را حفظ میکند. نظریه کانن در خصوص تعادل حیاتی توسط سلیه (1956)شرح وبسط بیشتری یافت (نجاریان، دهقان، دباغ،1375).
2-6-2-3- اختصاصی بودن عوامل هیجانی در اختلالات روان تنی
نظریۀ اختصاصی بودن بیان میدارد که هردوپاسخ طبیعی وغیر طبیعی فیزیولوژیک به محرکات هیجانی،ازنظر ماهیت حالت هیجانی ایجاد کننده پاسخ متفاوت است.از اینرو،خنده در پاسخ شادی و گریه در پاسخ به غصه واندوه روی میدهد پاسخهای نباتی به محرکات هیجانی مختلف نیز برحسب کیفیت هیجانات متفاوت است،وهر یک از حالت هیجانی پاسخ فیزیولوژیک مخصوصی به دنبال میآورد. بنابراین افزایش فشار خون وافزایش فعالیت قلب اجزای تشکیل دهنده خشم وترس است(نجاریان، دهقان، دباغ،1375).
2-6-2-4- طب کورتیکو ویسرال [18]
در اتحاد جماهیر شوروی (سابق) طب کورتیکوویسرال معمولاً بیانگر نگرش روان تنی است.محققین شوروی برنقش تخلیۀ کورتیکوویسرال تأکید نموده اند وتحقیقات مفصلی روی واکنشهای شرطی شده درونی وتأثیر آنها اختلال در کنشهای روان تنی انجام داده اند.بخش قابل توجهی از تحقیقات به حیوانات اختصاص داشته است ونتایج نظری حاصل از آزمایشات حیوانی به رفتار انسان تعمیم یافته است. دانشمندان شوروی ازشرطی سازی بیرونی برای ایجاد (نوروزهای)روان تنی در انسان استفاده کرده اند(نجاریان،دهقان، دباغ، 1375).
2-6-2-5- الگوی روان پویشی اختلالهای روان تنی
بیماری ارثی ومسائل زیستی نقش مهمیرا درآمادگی برای اختلالهای روان تنی ایفا میکند واما شواهدی نیز وجود دارد که شخصیت وپویشهای روانی نیز ایفای نقش میکنند.این عوامل،به جنبه استرس الگوی بیماری پذیری ارثی واسترس کمک میکند.بر اساس دیدگاه فراتز آلکساندر (1950) آسیب پذیری ژنتیکی اندام، عوامل شخصیت واسترس زندگی رادرهم ادغام میکند(روزنهان وسلیگمن،1379).
2-6-2-6- الگوی زیست پزشکی اختلالهای روان تنی
الگوی زیست پزشکی بر بیماری پذیری ارثی به عنوان زیر بنای بیماری روان تنی تأکید میورزد.دیدگاه زیست پزشکی چهار مؤلفه دارد:ژنتیک وآسیب پذیری اندام بخصوص،انتخاب تکاملی ونشانگان انطباق عمومی. این مؤلفه ها یکدیگر را کنار نمیزنندواغلب نظریه پردازان زیست پزشکی هنگام تبیین اختلالهای روان تنی،به جای یک مؤلفه،بر چند مورد آنها تأکید میکنند(روزنهان وسلیگمن،1379).
2-6-2-7- الگوهای رفتاری وشناختی اختلالهای روان تنی
نظریههای ناشی از دیدگاههای رفتاری وشناختی معتقدند که یادگیری باشناخت موجب اختلالهای روان تنی میشوند وآنها بر جنبه استرس بیماری پذیری ارثی-استرس تأکید میورزند. استرس میتواند به وسیله شرطی شدن،توسط شناختها ویابه وسیله رویدادهای زندگی ایجاد شود(روزنهان وسلیگمن،1379).
[1] Recse
[2] dualism
[3] Descartes
[4] Wilson
[5] Benjamin rush
[6] Pierre Flourens
[7] Fechner
[8] Elements of psychophysics
[9] Schwartz
[10] Flanders Dunbar
[11] Lipowski
[12] Alexander , Flagg
[13] Alexander, French&Pollack
[14] Freud
[15] Finechel
[16] Cannon&Selye
[17] central nervous system
[18] Corticovisceral medicine